به ته ته قصه زندگى ام ميروم ،بازى كردن را يادم ميايد ،تو خونه،تو كوچه،روستاى پدربزرگ(مادرى )،(پدرى)،روستاى پدربزرگ مادريم رودخونه داشت و تابستونا ميرفتيم ابتنى  به اين صورت بود كه ميرفتيم اخرين خونه روستا كه پدربزرگم بود بعد از خونه پدربزگ ١٠دقيقه پياده روى ميكرديم ،ميرسيديم به يه كوه كه به جاى كه بالا بريم ،پايين حالت دره مانندى داشت كه ميرفتيم تهش به روخونه ختم ميشد،بعد ما ميرفتيم ابتنى.بقيه باز ميزارم

داستان زندگى من و اطرافيانم از نگاه من قسمت اول

كه ,ميرفتيم ,ابتنى ,پدربزرگ ,ته ,خونه ,ميرفتيم ابتنى ,كه ميرفتيم ,بريم ،پايين ,بالا بريم ,كه بالا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

farhademadi آرامش با حضور دیگران javanepir پایگاه اطلاع‌رسانی طلاب مدرسه علمیه بروجن بولتن اطلاع رسانی کتابخانه توحید تهران کانون مدرسان گیل بهترین سایت arpeed تاریخچه ی ذهن من شعر عرفان و اعتراض